حکمت و تربیت در «شاهنامه ی» فردوسی
از ابوالقاسم فردوسی در اکثر منابع تاریخی و ادبی به عنوان «حکیم» یاد شده است و امروز هم پژوهشگران، بدون هیچ شبههای این عنوان را برای شاعر بزرگ، ارزنده و شایسته میدانند. بعضی پژوهشگران حتی سعی کردهاند که با دلیلهایی مطابقت عنوان مذکور را با شعر، به ثبوت برسانند. از جمله دانشمند پاکستانی ممتاز غفور، از عنوان حکیم نسبت به فردوسی به معنی فیلسوف و معلم اخلاق استفاده کرده است. (1)
دانشمند ایرانی رضا مصطفوی در مقالهی «چرا به فردوسی لقب "حکیم" دادهاند؟» دراینباره ژرفتر بحث نموده، اوّلاً توصیفهای ستایش آمیز فراوانی را که در منابع تاریخی و ادبی به فردوسی نسبت دادهاند جمع آورده، سپس مثالهای زیادی را از آثار گذشتگان و معاصران میآورد که از او به عنوان «حکیم» یاد کردهاند.
رضا مصطفوی سپس شرح واژهی «حکیم» را در فرهنگها و خود شاهنامه جستجو نموده و در پایان به چنین نتیجهای میرسد: «با توجه به شواهد و دلایل یاد شده چنین استنباط میگردد که "حکیم" چه از نظر کاربرد آن در خود شاهنامه برای دیگران و چه از جهت استعمال فردوسی برای خودش معنای واحدی دارد و به همان معنای یاد شده برای دو مورد اخیر است و حکیم با این معنای پرمغز و محتوا به بعضی دیگر از شاعران هم [به حق یا ناحق] داده شده در حالی که آنان نیز اثر مستقلی در علم حکمت نداشتهاند». (2)
به نظر مؤلف مقاله، عنوان حکیم نسبت به فردوسی به معنی «دانا، خردمند، فرزانه، خردپژوه، راست و درست گفتار و کردار و کنندهی کارهای سزاوار» (3) استفاده شده است که در این شکی نیست. ولی متأسفانه، مؤلف به طور واضح و دقیق به پرسش عنوان مقالهاش پاسخ نداده، در پایان تأکید میکند که هر چند در شاهنامه بیتهایی موجودند که «مفاهیم مربوط به علم حکمت را در بر دارد و بوی مسائل حکمی از آنها به مشام میرسد، او را در ردیف حکیمانی همچون ملاصدرا و ابن سینا و خواجه نصیر و فارابی (و) دیگران» (4) محسوب نمی دارد.
درست است که فردوسی مثل ابن سینا و فارابی فیلسوف نبود و رسالههای علمی فلسفی هم ننوشته است، ولی او از علم فلسفه، به خصوص از حکمت عملی آگاهی کامل داشت و شاهنامه در واقع گنجینهی افکار فلسفی و پند و موعظه هم هست که دانشمندان زیادی به این اشاره کردهاند. از جمله ادیب و دانشمند افغانستان واصف باختری در مقالهاش «فردوسی در قلمرو فلسفه» پارهای از اندیشههای عمیق فلسفی او را مورد تحلیل قرار داده است.
همان طوری که محققان به ثبوت رساندهاند، فردوسی نه تنها از فلسفه، بلکه از روان شناسی، نجوم، فقه اسلامی و سایر علوم زمانه به خوبی آگاه بوده است. (5)
بنابراین شاید بتوان به این نتیجه رسید که حکیم در عنوان فردوسی، قبل از همه به معنای وسیع دانشمند استفاده شده است. دانشمندی که از علمهای گوناگون زمان به خصوص فلسفه، فقه و حکمت عملی به خوبی آگاه است.
راجع به افکار فلسفی فردوسی، پژوهشگران زیادی اظهارنظر کردهاند. از جمله در رسالههای موسی رجبوف، باقر پرهام، سعید حمیدیان، مرتضی ثاقب فر و امثال اینها اندیشههای فلسفی و به خصوص اجتماعی و سیاسی شاعر مورد بررسی قرار گرفتهاند. بنابراین ما به تقاضای موضوع رساله، اساساً پیرامون حکمت عملی در شاهنامه توقف مینماییم.
دربارهی مفهوم حکمت و انواع و اقسام آن در منابع، دانشمند ایرانی ضیاءالدین سجادی در مقالهی خود «حکیم ابوالقاسم فردوسی» بحث نموده به علل نامیده شدن شاعر به عنوان حکیم، چنیناشاره کرده است: «حال اگر به دقت تمام در شاهنامه بنگریم، فردوسی را صاحب همهی این فضایل [یعنی حکمت، شجاعت، عفت، عدالت و امثال اینها] و آراسته به حکمت میبینیم که اثر جاودانی او هم همین حکمتها و سخنان حکیمانه را در بر دارد و به خوانندهی دقیق و نکته سنج ارائه میدهد». (6)
سپس در مقاله چند نمونه از ابیات حکیمانهی شاعر در موضوعهای مختلف اخلاقی بدون تحلیل و تجزیهی مفصل نقل میشود.
منوچهر مرتضوی دایرهی حکمت فردوسی را محدود دانسته و آن را فقط از تصویر مبارزهی نیک و بد و چند موضوع دیگر عبارت میداند: «اساس حکمت فردوسی در مبارزهی خیر و شر مراتب خیال انگیز سعی و کوشش و دلاوری و پهلوانی انسان در زیر فشار و تأثیر محیط و تقدیر و سرنوشت و ناپایداری عمر و دولت و بخت و بیسرانجامی امور جهان خلاصه میشود». (7)
سجاد چوبینه نیز شاهنامه را «مجموعهی حکمت نامهای» منظوم دانسته، مسائل گوناگون اخلاقی را اکثراً در مقایسه با آیات قرآن و حدیثهای نبوی مورد بررسی قرار داده است. مثلاً دربارهی پیدایش و ماهیت انسان بیتهای زیرین شاهنامه آورده میشود:
چو زین بگذری، مردم آمد پدید *** شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست برشد چو سرو بلند *** به گفتار خوب و خرد کارمند
پذیرندهی هوش و رأی و خرد *** مر او را دد و دام فرمان برد
محقق، ابیات مذکور را الهام گرفته از کتاب خدا و سنت (8) دانسته، از سورهی بقره، علق، انسان، اسراء، جاثیه و از حدیث امام جعفر صادق (علیه السلام) دلیلها میآورد. از جمله آیهی زیرین از سورهی انسان نقل میگردد که در آن برتری انسان از همهی موجودات عالم تأکید میشود: «ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکبهای راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کردهایم، برتری بخشیدیم.»
اثر سجاد چوبینه در واقع از اولین شرحهای مفصل دربارهی حکمت فردوسی میباشد، ولی هنوز کامل نیست و در آن حکمتهای شاعر و متفکر بزرگ، فقط از دیدگاه جهان بینی توحیدی مورد بررسی قرار داده شده است. حال آنکه دایرهی حکمت فردوسی خیلی گسترده است و از منابع گوناگون منشأ میگیرد و جنبههای مختلفی دارد که به آنها محققان دیگر اشاره کردهاند.
قبل از آنکه به بررسی حکمتهای فردوسی بپردازیم، لازم است یک نکتهی دیگر را روشن نماییم. بعضی دانشمندان بیان اندیشههای اخلاقی و پند و حکمت را برای ادبیات، به خصوص شعر کاملاً ناجایز میدانند. از جمله دانشمند معروف ایران علی دشتی دراین باره نوشته است: «می گویند شاعر باید واعظ و مربی اخلاق باشد. شاعر اگر پند دهد و درس اخلاق دهد، دگر شاعر نیست، بلکه واعظی است که مواعظ را در لباس نظم درآورده است.
ارشاد مردم به مکارم اخلاق و نهی آنان از رذایل و زشتیها کار پسندیده و خوبی است. ولی این کار از وظایف علمای اخلاق و مربیان اجتماع است. اگر شعر وسیلهی نشر فضایل باشد، دیگر شعر نیست، بلکه دستورهایی است در حلهی نظم و شاید به همین واسطه مؤثرتر بوده، در اذهان بهتر نفوذ کند. اما نباید فراموش کرد که آنها دگر نظمند، نه شعر». (9)
درست است که با منظوم کردن دستورهای اخلاقی یک اثر بدیعی، یعنی شعر به وجود آورده نمی شود و در قرون پیشین رسالههای منظوم اخلاقی امثال پندنامهی بزرگمهر، ظفرنامه، راحةالانسان کم نبودند، ولی این به هیچ وجه معنی آن را ندارد که اخلاق را کاملاً از ادبیات جدا کرده، بیان مسائل اخلاقی فقط وظیفهی علمای اخلاقی دانسته شود.
همان طور که معلوم است، هدف ادبیات هم قبل از همه تصویر انسان، احساس و اندیشه، آمال و آرمان، روزگار و رفتار اوست. ادبیان بزرگ همهی خلقها و همهی زمانها سعی کردهاند که با آثار خود برای تشکل انسان و پیشرفت و رشد معنوی او سهمی گذارند. ازاین رو پی بردن به این موضوع دشوار نیست که هدف ادبیات و ادیبان نیز با اهداف دانشمندان و مربیان تقریباً یکسان است. فقط طرز و وسیلهی عمل آنها تفاوت دارد. اگر فیلسوفان و معلمان اخلاق با رسالههای علمی توسط افکار و اندیشههای منطقی مطلبی را بیان کنند، ادیبان همان هدف را با تصویر بدیع، صور خیال، احساسات رنگین و مؤثر ارائه مینمایند. به عبارت دیگر هدف دانشمند و ادیب تقریباً یکی بوده، طرز ارائهی آن تفاوت دارد. مثلاً دانشمند ساحهی اخلاق با نقل مثالها از زندگی و نشان دادن منفعت دوستی ضرورت آن را در حیات انسان تأکید میکند و انسانها را به تحکیم و ترویج دوستی دعوت مینماید.
همین مطلب را رودکی با تصویر احساس گوارای شادمانی از دیدار دوست خیلی مؤثر بیان کرده است:
هیچ شادی نیست اندر این جهان *** برتر از دیدار روی دوستان
ابوشکور بلخی هم بر ضرورت دوست و دوستی برای انسان، با مانند کردن دوست به سپر که ایمن دارندهی انسان از خطر است، تأکید نموده است:
بود دوست مر دوست را چون سپر *** به از دوست مردم که باشد دگر؟
ولی حافظ مطلب فوق را با استعارهی درخت دوستی و مانند کردن دوستی به درخت پرثمر بیان کرده است:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد *** نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
همان طور که میبینیم در مثالهای نقل شده و ابیات همانند آنها که در آثار هر شاعر و از جمله در شاهنامهی فردوسی خیلی فراوان میتوان پیدا کرد، مسئلهی اساسی پند دادن به آرمان است که دوستی را پاس دارند یا به تعبیر دانشمندان تربیت احساس دوستی میباشد. بنابراین پند و نصیحت انسان را وظیفهی ادیب ندانستن بعضی محققان و از ادبیات بدیعی خارج کردن پند و اندرز نه تنها درست نیست، بلکه نادیده گرفتن هدف اصلی ادبیات نیز است. (10)
در واقع اگر مسائل اخلاقی و معنویات را از ادبیات بدیعی جدا سازیم، در آن صورت عرصهی ادبیات جهان را باید از گروهی از ادیبان بزرگ امثال لوکرتسی و ورگیلی، فردوسی و سعدی، تولستوی و لامارتین خالی کرد. چنان که ادبیات شناس روس ا. کوزمیچیوف تأکید کرده است، آثار نویسندهی بزرگ روس لئون تولستوی را بیمسائل اخلاقی نمی توان تصور کرد: «مسلم است که خیلی تعجب انگیز میبود اگر ادبیات شناسان ما مضامین اخلاقی را در آثار تولستوی نادیده بگیرند. این امکان ناپذیر است، زیرا اخلاق روح دیالکتیک بدیعی او را تشکیل میدهد». (11)
نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در شاهنامهی فردوسی که قسمت عمدهی آن را فراگرفته است و ابیات پندآمیز تقریباً در هر صحنهی آن به نظر میرسد، ارزش بلند معنوی اثر را کاهش داده آن را به یک قالب بیروح تبدیل خواهد نمود . زیرا همان گونه که محمد امین ریاحی به درستی فرموده است: «شاهنامه گنجینهی خرد و دانایی است. سراسر شاهنامه درس انسانیت و اخلاق و فضیلت است.» (12)
بی سبب نیست که از ابیات پند و نصیحتی شاهنامه چندین مجموعههای جداگانه مرتب کردهاند که مورد پسند خوانندگان در کشورهای گوناگون قرار گرفتهاند.
تحقیق همه جانبهی همهی مسائل اخلاقی و حکمت عملی شاهنامهی فردوسی کار بسیار گسترده و پر دامنهای است و ما به بررسی تنها برخی از مهمترین اندیشههای اخلاقی فردوسی اکتفا مینماییم. قبل از همه ضروری است نگاهی به اندیشههای فردوسی دربارهی سرچشمهی اخلاق نیک و بد و نقش تربیت در تشکل این خصلتها کرده شود.
تا جایی که ما اطلاع داریم این مسئله هنوز در علم جهانی به طور عمیق مورد بررسی قرار نگرفته است و دانشمندان دراین باره به نتیجهی معینی نرسیدهاند. محقق روس ا. کوزمیچیوف در این خصوص نوشته است: «مسئلهی تأثیر ارثی و محیط به تشکل اخلاقی از جملهی مشکلترین و عجیبترین مسائل بوده تا امروز موضوع بحثهای شدید گشته است. علم معاصر نه فقط ارثی بودن را در تشکل خصوصیات روانی و معنوی انکار نمی کند بلکه آن را چون قانون تغییرناپذیر و اصلی اعتراف مینماید.» (13)
دانشمندان تاجیک و ایرانی به این مسئله توجه خاصی نشان ندادهاند و آن را مورد تحقیق عمیق و همه جانبه قرار ندادهاند. حتی در رسالهی از تاریخ افکار پداگوژی خلق تاجیک م. عارفی که باید مسئلهی مذکور تحقیق میشد، فقط در ضمن شرح افکار اخلاقی عبدالرحمان جامی به این اشاره قناعت شده است: «جامی اینجا به آن فکر فردوسی که درخت تلخ با همهی پرورش هم میوه تلخ خواهد داد میگفت، پیروی کرده است. با این فکر خود جامی تأثیر ارثیت را پرزور و تربیت را در نزد آن عاجز میشمارد که این از محدودیتهای عقیدههای او بوده با تأثیر زمان پیدا شده است.» (14)
طوری که بعداً خواهیم دید نه فردوسی و نه جامی تربیت را در تشکل و رشد شخص انکار نکردهاند و فقط آن را به شخص بداصل بیاثر دانستهاند و این نه از تأثیر زمان بلکه از اعتقاد سنتی مردم منشأ گرفته است.
چنین اشارهها در یک زمره آثاری که به تحقیق اندیشههای اخلاقی سعدی اختصاص دارند نیز به نظر میرسد که در موردش به آنها اشاره خواهد شد.
دانشمند شادروان عبدالغنی میرزایف هم در ضمن تدقیق آثار شاعر برجستهی قرن پانزدهم میلادی. تاجیک کمال الدین بنایی به مسئلهی مذکور، به خصوص تاریخ آن چند اشارهی مهم کرده است که قابل توجه و یادآوری میباشد. او در باب جداگانهی «بنایی و مسئلهی تشکل یابی شخصیت فردی» اندیشههای اخلاقی شاعر را دربارهی پیدایش خصایل نیک و بد با ذکر مثالهایی از مثنوی بهروز و بهرام مورد بررسی قرار داده است و به نتیجهای رسیده است که بنایی نیز ارثی بودن خلق بد و نیک را تأیید نموده است.
عبدالغنی میرازیف ضمناً به تاریخ مسئله نظر انداخته آن را به امتیاز طبقاتی در جامعهی فئودالی وابسته میداند. همچنین با تأثیر حدیث «کل شیئی یرجع الی اصله» جنبهی دینی گرفتن آن عقیده را تأکید مینماید. ولی به نظر ما عقیدهی وراثتی بودن خصلت بد تاریخ قدیمتر داشته از تصورات مردمان زمان باستان راجع به مبارزهی آشتی ناپذیر نیکی و بدی منشأ میگیرد. بیسبب نیست که این عقیده تا امروز در تصور مردمان ایرانی تبار سخت جای گرفته است. ضربالمثل و مقالههای زیادی که در این موضوع وجود دارند، از این گواهی میدهند:
«گندم از گندم بروید، جو ز جو»، «زنگی به شستن سفید نمی شود»، «عاقبت گرگ زاده گرگ شود».
البته در تشکل عقیدهی مذکور، تأثیر اسلام به خصوص آیات جداگانهی قرآن مجید هم هست که دراین باره در موردش سخن خواهد رفت.
راجع به حدیث مذکور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همین را باید گفت که در آن نه وراثتی بودن خصلتهای انسانی، بلکه برگشت به اصل پس از مرگ تأکید شده است و با مسئلهی ارثی بودن خلق و خوی رابطهی مستقیم ندارد.
عبدالغنی میرزایف در ادامهی سخن خود همچنین تأکید میکند که در اندیشهی شاعران گذشته در خصوص وراثت خلق نیک و بد بعضاً «رول (نقش) تربیت انکار کرده شده است». (15) ولی پس از تأمل در سرگذشت بهروز و بهرام مثنوی همنام بنایی که هر دو از یک پدر و مادر زاده شدهاند و پس از به کمال رسیدن با تأثیر محیط یکی منفعت رسان و دیگری ضرر رسان مردم میگردد، برخلاف ایدهی اول به نتیجهای میرسد که در نظر شاعران از جمله بنایی اختلاف موجود است، یعنی از یک طرف تأثیر تربیت را نادیده میگیرد، ولی از طرف دیگر با تأثیر محیط تغییر یافتن خصلت قهرمان را نشان میدهد.
به نظر ما اینجا اختلافی نیست، بلکه اندیشهای نهان است که خصلت از اصل بد ریشه گرفته هیچ گاه اصلاح یعنی نیک نمی شود ولی خصلتی که از اصل نیک سرچشمه میگیرد با تأثیر محیط بد و تربیت نادرست میتواند بد گردد. مثلاً بهرام از خانوادهی خوب است، ولی با تأثیر آدمیان بد به شخص مضر تبدیل مییابد. شاعران فارسی و تاجیک در آن عقیده بودند که تربیت به شخص نیک اصل خیلی مهم است، زیرا در صورت سست شدن تربیت اشخاص نیک به بدکار تبدیل مییابند.
جهت روشنتر شدن مسئله چند مثال را از آثار شعرای گوناگون نقل مینماییم.
انوری تأکید کرده است که طفل بدگهر هر چند صورت زیبا دارد و در محیط خوب تربیت یابد، انسان نیک نمی شود، یعنی تربیت به او اثر نخواهد کرد:
اگر طفل بد گوهر نیک چهر *** که حسنش فزون باشد از ماه و مهر
دهد شیر پستان خود مریمش *** مسیحا شود روز و شب همدمش
نگیرد طریق نکو اختری *** شود فالش آخر به بد گوهری (16)
فضولی و سیدای دکنی نیز به طفل بدسرشت تأثیر نکردن تربیت را تأکید کردهاند. ولی بسیاری از شاعران این مطلب را با مثالهایی از عالم حیوانات و نباتات ارائه نمودهاند. از جمله امیر خسرو دهلوی برای تأیید اندیشهی فوق سگ بچه را مثال میآورد که هر قدر صاحبش آن را با کمال غمخواری پرورش نماید، عاقبت او را خواهد گزید:
اگر بچهی سگ کنی پرورش *** به تشت زرینش بمانی خورش
به زر پر کنی موی اعضای او *** به گوهر بگیری سراپای او
چو در زور و قوت شود بی نظیر *** گزد صاحب خویش را بالاخیر (17)
برای تقویت اندیشهی مذکور عبدالرحمان جامی مار افعی را مثال میآورد که با پرورش خوب و تربیت «رام» نمی گردد و به آدم نیش میزند:
اگر افعیای را بگیری ز دشت *** به جنت سرایش دهی سیر و گشت
به هر جای مرغوب جایش دهی *** میان گل آرامگاهش دهی
غذایش گر از ریشهی جان دهی *** وگر آبش از آب حیوان دهی
نگردد بدین تربیت رام تو *** که آخر کند زهر در کام تو (18)
بدین منوال شاهپیر کشمیری بچهی چغز (بوف) را، فدایی و ناقص کته قرغانی خر را مثال میآورند که تربیت و پرورش به آنها اثری ندارد.
طوری که میبینیم در همهی مثالهای ذکر شده فقط تأثیر نکردن تربیت به بداصل تأکید شده است. سعدی نیز همین اندیشه را خیلی برجسته با مثالهای زیاد تأکید کرده است، ولی او به اصل نیک هم اشاره نموده، یا درس میشود که تربیت به آن اثر میکند:
چون بود اصل گوهر قابل *** تربیت را در او اثر باشد
اما به شخص بداصل تربیت تأثیر نمی کند:
هیچ صیقل نکو نتاند کرد *** آهنی را که بد گهر باشد
سگ به دریای هفت گانه بشوی *** که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند *** چون بیاید هنوز خر باشد (19)
این مثالها بار دیگر این اندیشه را تقویت میدهد که خلق بد از اصل بد ریشه گرفته تربیت ناپذیر است، ولی اصل نیک وابسته به تربیت بوده با تأثیر محیط و تربیت تغییر مییابد.
همین نقطه نظر اخلاقی در ادبیات و حکمت مردمان ایرانی تبار تا قرن بیستم میلادی معمول در شاهنامهی فردوسی خیلی روشن و برجسته بازتاب یافته است، ولی محقق اندیشههای اخلاقی شاعر س. حسنوا آن را نادیده گرفته است و به اختلاف نظر فردوسی در این مسئله اشاره کرده مثالی نیاورده است: «ولی در عین حال عقیدههای او [فردوسی] در خصوص منابع اخلاق از اختلاف خالی نیست. فردوسی هم خاصیتهای مادرزادی را اعتراف میکند. ولی او باور دارد که خاصیت مادرزادی با تأثیر محیط بیرونهی تربیت میتواند تغییر یابد.» (20)
دانشمند پاکستانی حافظ محمودخان شیرانی نظر فردوسی را راجع به ریشهی خلق بد درست درک نموده، نوشته است: «در اثر شرافت نسبی عقیدهی ملی ایرانیان بر این بوده است که رذیل و کمینه و پست فطرت همیشه پست و رذیل است و هیچ تعلیم و تربیت نمی تواند او را به اخلاق حسنهی انسانیت آراسته کند.» (21)
در واقع فردوسی جانب دار همین عقیدهی معمول بوده همیشه تربیت ناپذیر بودن اشخاص بدسرشت را با هر وسیله تأیید نموده است. او هم ادعا دارد که از مغز تلخ هیچ گاه درخت میوهاش شیرین نمی روید، هر چند آن را در باغ بهشت پرورش دهند:
درختی که تلخ است وی را سرشت *** گرش برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب *** به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد *** همان میوهی تلخ بار آورد
در آثار بازماندهی شعرای قرن دهم میلادی فارس و تاجیک نه تنها عین همین اندیشه را میتوان مشاهده کرد، بلکه در ابیات ذیل ابوشکور بلخی برای تقویت فکر مثالی آورده شده است که با دلیل فردوسی خیلی نزدیک است:
درختی که تلخش بود گوهرا *** اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوهی تلخش آرد پدید *** از او چرب و شیرین نخواهی مزید
البته، حال از ابوشکور بلخی گرفته شدن تصویر مذکور را در شاهنامه تأیید کردن دشوار است، زیرا در شاهنامه اشارهای به آن دیده نمی شود. ولی چنان که محققان اشاره کردهاند هم ابوشکور بلخی و هم فردوسی به احتمال قوی در تصویر خود از آیهی زیرین سورهی ابراهیم قرآن مجید الهام گرفتهاند: «و مثل سخن ناپاک چون درختی ناپاک است که ریشه در زمین ندارد و برپا نتواند ماند». (22)
در شاهنامهی فردوسی برای افادهی مطلب مذکور وسیلههای گوناگون استفاده شدهاند. اگر در مثال بالا تمثیل از عالم نباتات باشد، در مثال زیر از عالم حیوانات مثل زده شده است:
که چون بچهی شیر نر پروری *** چو دندان کند تیز کیفر بری
ولی در بیت ذیل تمثیلی به عالم انسانی منسوب بوده نظر شاعر خیلی واضح و آشکار بیان شده است:
ز ناپاک زاده مدارید امید *** که زنگی به شستن نگردد سپید
اکثر محققان هنگامی که دربارهی اندیشههای فردوسی راجع به تربیت سخن میرانند نظر او را به افکار اخلاقی سعدی مورد مقایسه قرار میدهند، از جمله دانشمند پاکستانی ممتاز غفور در این خصوص نوشته است:
«فردوسی دربارهی تربیت مثل سعدی تربیت (23) نموده است، میگوید که با تربیت نمی توان زشتی را به پاکی و تلخی را به شیرینی تبدیل کرد. اگر اصل و گوهر نیست، تربیت فایدهای ندارد.» (24)
تحقیق تطبیقی و قیاسی اندیشههای اخلاقی این دو شاعر بزرگ از دایرهی وظایف ما بیرون است. بنابراین تنها به نقل چند مثال در این زمینه اکتفا میشود.
برای تقویت اندیشه هر دو شاعر ضربالمثل «زنگی به شستن سفید نمی شود» را به کار بردهاند. سعدی هم مثل فردوسی فرموده است:
ملامت کن مرا هرچند خواهی *** که نتوان شستن از زنگی سیاهی
فردوسی در چند مورد برای افادهی ارثی بودن خصلت شیربچه را مثال میآورد:
که چون بچهی شیر نر پروری *** چو دندان کند تیز کیفر بری
سعدی همین مطلب را با استفاده از سگ و خر بیان کرده است. در مورد دیگر فردوسی برای بیان اندیشهی ارثی بودن خلق بد درخت از دانهی تلخ سبزنده را مثال آورده است. سعدی نیز جهت ارائهی همین مطلب درخت را مثال آورده آن را مشخص میگرداند و از درخت مقل نروییدن خرما و شفتالو را تأکید مینماید:
مقدر است که از هر کسی چو فعل آید *** درخت مقل (25) نه خرما دهد نه شفتالو
بدین منوال فردوسی و سعدی در مسئلهی ارثی بودن خصلتهای نیک و بد و نقش محیط و تربیت در تشکل شخصیت هم عقیده بوده، خلق بد را تربیت ناپذیر میدانند. سعدی اندیشههای فردوسی را همه جانبه رواج داده و با دلیلهای تازه تکمیل نموده است. اندیشههای اخلاقیای که این دو ادیب و آموزگار بزرگ راجع به خصلتهای حمیدهی انسانی بیان کردهاند تا ابتدای قرن بیستم میلادی تقریباً بیتغییر ادامه یافته است.
پینوشتها:
1. ممتاز غفور، «فردوسی حکیم»، در نمیرم از این پس که من زنده ام، مجموعهی مقالات کنگرهی جهانی بزرگداشت فردوسی (هزارهی تدوین شاهنامه)، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، 1374، ص 527.
2. رضا مصطفوی، «چرا به فردوسی لقب حکیم دادهاند؟، در نمیرم از این پس که من زنده ام، مجموعهی مقالات کنگرهی جهانی بزرگداشت فردوسی (هزارهی تدوین شاهنامه)، به کوشش غلامرضا ستوده تهران، 1374، ص 556.
3. همان، ص 555.
4.همان، ص 557.
5. ر.ک متن پاورقی شماره 1، ص 28 همین کتاب.
6. ضیاءالدین سجادی، «حکیم ابوالقاسم فردوسی»، ارمغان، ش 2، دوشنبه، 1994، ص 20.
7. منوچهر مرتضوی، فردوسی و شاهنامه، چاپ دوم، تهران، 1372، ص 52.
8. سجاد چوبینه، حکمت نظری و عملی در شاهنامهی فردوسی، شیراز، 1377، ص 109.
9. علی دشتی، دمی با خیام، چاپ سوم، تهران، 1354، ص 373.
10. این اندیشهی نادرست در مطبوعات سالهای 50-60 قرن بیستم میلادی تاجیکستان نیز از جانب بعضی ادیبان بیان شده است.
11.?. ?????????, «???????????», ??????, ??????????? , 1980. c 18.
12. محمد امین ریاحی، فردوسی (زندگی،اندیشه و شعر او)، تهران، 1375، ص 232.
13. ?????????, c. 114.
14. م. عارفی، از تاریخ افکار پداگوژی خلق تاجیک، دوشنبه ، 1962، ص 102.
15. عبدالغنی میرازیف، بنایی، استالین آباد، 1957، ص 225.
16. عبدالغنی میرازیف، بنایی، استالین آباد، 1957، ص 445.این نمونه و مثالهای دیگر از شعرای قرن دهم میلادی از بیاض ناقص کته قرغانی که تحت رقم 1829 محفوظ است، گرفته شده است.
17. همان.
18. همان، ص 445.
19. همان.
20. ???????? ?. ????????? ????????? ??????? ?????????? ???????? 1967, c. 15.
21. حافظ محمودخان شیرانی در شناخت فردوسی، ترجمهی شاهد چوهدری، تهران، 1369، ص 31.
22. قرآن مجید، ترجمهی عبدالمحمد آیتی، تهران، سروش، 1374، ص 265.
23. اینجا «تربیت» معنی روشن نمی دهد، شاید «ارائه» باشد.
24. ممتاز غفور، «فردوسی حکیم»، در نمیرم از این پس که من زنده ام، مجموعهی مقالات کنگرهی جهانی بزرگداشت فردوسی (هزارهی تدوین شاهنامه)، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، 1374، ص 527.
25. نوعی نخل که میوهای تلخ مزه دارد.
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}